arez0oha

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 22568
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



من اومدم

 

سلام دوستای گلم دلم خیلی براتون تنگ شده  اصلا فکر نمی کردم اینقدر همه زندگیم بریزه به هم

روزهای خیلی سختی رو گذروندم  بچه ها 6 ماه قبل تصاف خیلی بدی کردم

من و عشق زندگیم و یکی از عزیزترین دوستام که که نه تنها دوست بلکه خواهرم بود  بچه ها

دوستم رفت هنوز باورم نمیشه از دستش دادم .

الان وقت واسه توضیح بیشتر ندارم اما زود برمی گردم

دوستون دارم

نويسنده: hasti تاريخ: دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عکس های عاشقانه (4)

دریای چشمانم طوفانیست و چنگال غم قلبم را می تراشد . جغد نتهایی بر ویرانه های لحظه هایم نشسته و من با سرانگشت خیال تصویر تو را ترسیم می کنم .

اشتباه نکن ! دلم برای تو تنگ نشده ، دلم برای لحظه هایی تنگ شده که تو آنها را از من گرفتی ! دلم برای روزهایی تنگ شده که هیزم تردید را در آنها ریختی و آتش زدی . دلم برای سد نفوذ ناپذیری تنگ شده که به خاطر تو آن را شکستم ! دلم برای خودم تنگ شده ، برای غرورم ، برای آرزو هایم ، برای رویاهایم !

وقتی آمدی ، وقتی با صدای لرزان از عشقی گفتی که از مدت ها پیش در دلت خانه کرده ، وقتی از قلبت گفتی که اسیر عشق من شده ، وقتی از لحظاتی گفتی که با یاد آن عشق به هم گره می زدی ، وقتی از احساس گفتی و محبت و مهر ... نمی دانم چرا باور کردم ؟ نمی دانم چرا سد غرورم را شکستم و دروازه های قلبم را گشودم تا وارد شوی ، نمی دانم چرا گذاشتم لحظه هایت جولانگاه خیالم شود ؟...

باور کن در تمام آن لحظات حسی به من می گفت که اشتباه می کنم ، اما من گمان می کردم که راندن تو ، شکستن قلب تو و انکار عشق تو چنان گناه بزرگیست که هرگز بخشوده نخواهم شد .

با خودم جنگیدم ، با عقلم ، با رویاهایم ، با ایده ال هایم و با قلبم جنگیدم فقط به خاطر اینکه قلب تو را نشکنم . تردید لحظه هایم را به آتش کشید ، اما من جنگیدم . من با ایمان به عشقی که ادعایش را داشتی از تمام خواسته هایم گذشتم ...

اما چه ساده بودم من !!!!

من از ترس شکستن دل تو ، از خودم گذشتم ، اما تو بی پروا ، قلبم را ، غرورم را و خودم را شکستی ! چگونه نهراسیدی از ناله ی حزین کودک قلبم که سیلی جفایت گونه اش را سرخ کرد و اشکش را جاری !!!!

نمی دانم ، نمی دانم چه شد ... اما دانستم که سزاوار صداقت نبودی ، تو که حتی با خودت و قلبت صادق نبودی ! فهمیدم که عشق در دست تو همچون دشنه ای است در دست کودکی که دست آخر با آن خودش را نابود می کند . البته بعد از آنکه قلب های زیادی را مجروح کرد . فهمیدم که کلام عاشقانه و از عشق گفتن برای تو مثل یک شوخی است و به بازی گرفتن قلب ها برایت سرگرمی است !

برایت آرزوی خوشبختی کردم از صمیم قلب ! اما امیدوارم اگر بار دیگر بار دیگر به سراغ عشق رفتی ، صداقت را هم با خودت ببر !

 

نويسنده: hasti تاريخ: شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمی خواهم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

 

نمی خواهم به جز من دوست دار دیگری باشی

نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فكر دیگری باشی

نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند

نمی خواهم كسی نامش،بر لبهای تو بنشیند

نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی

نمی خواهم كسی یارت شود در راه این هستی
 
نويسنده: hasti تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم تنگه

 

این روزها خیلی دلم تنگ می شود...


دلم برای گریه های بی دلیل تنگ می شود.


دلم برای خنده های از ته دل تنگ می شود.


دلم برای همه بچه های خوب دنیا تنگ می شود.


دلم برای همه آدم های پاک و بی ریا تنگ می شود.


دلم برای همه مادربزرگ های پیر و مهربان تنگ می شود.


دلم برای همه لحظه های دلتنگی ام تنگ می شود.

دلم برای کودکانه ترین لحظه های شاد زندگی ام تنگ می شود.


دلم برای همه لحظه های بارانی سکوت و دعا تنگ می شود.


دلم برای همه چیزهای خوب خدا تنگ می شود.


این روزها خیلی دلم برای خدا تنگ می شود...


 

 

نويسنده: hasti تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هــــســــــــــــتـــــــــــی

نويسنده: hasti تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جملات جالب ، شنیدنی و مشهور در مورد آقایان

با عذرخواهی از انگشت شمار مردان متفاوت
زن خودش را خوشگل میکند چون خوب فهمیده که چشم مرد تکامل یافته تر از عقل اوست.

هر زنی از سر هر مردی زیاد است.

مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ، ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند.(جان رابرت فاولز )

خداوند مردان را نیرومندتر آفریده است ولی نه لزوما باهوشتر.او به زنان فراست و زنانگی داده است و اگر این دو با هم خوب بکار روند، میتواند مغز هر مردی را که تا کنون دیده ام، مختل کند.

زنان از مردان عاقلترند، چونکه کمتر میدانند و بیشتر میفهمند.

مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را از تشخیص داد

یک مرد عبارت است از کلیه ادا و اطوارهای گذشته و امروزش.

هیچ فكر كردی چرا خدا مرد را پیش از زن آفرید؟ خب معلومه پیش از آفریدن هر شاهكاری یك چركنویس هم لازمه

اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد.

بنی اسراییل 40 سال در بیابان سرگردان بودند.مردها حتی در آن زمان هم مسیر را نمی پرسیدند

عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است.

مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن.

بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند ولی به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد.

هر زنی برای شناخت مردان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک مرد حتی اگر با تمام زنها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد.

همه ی مردها بد نیستند. بدتر و بدترین هم دارند

تنها دلیل وجود مردها برای چمن زنی و پنچر گیری اتومبیل است.

افکار مردان اوج میگیرد و بالا میرود، همسطح زنانی که با آنها معاشرت میکنند.

بهترین مردان بزرگ، همواره بدترین شوهرانند.

چرا مردان زنان باهوش را دوست دارند؟
بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند.

مردی بزرگ است که معایبش قابل شمارش باشد.

شما مردها را چه میشود؟دیدن یک موی بولوند شما را 3 پله از نردبان تکامل پایین می آورد.

اگر میخواهی فقط حرف کاری زده شود از مرد بخواه و اگر میخواهی آن کار انجام شود از زن بخواه.

اگر در دنیا یک زن بد باشد، همه ی مردها تصور می کنند زن آنهاست.

مردها، بچه هایی ریشو هستند.

تنها یکی از 1000 مرد رهبر مردان دیگر می شود .999نفر دیگر دنباله رو زنهایشان هستند.

مردها خود را در رانندگی بسیار برتر از زنان می دانند در حالیکه آقایان 87% تصادفات رانندگی را مرتکب می شوند و شرکتهای بیمه از این که به زنها خسارت نمی پردازند سود بسیاری می برند.

او(مرد)مانند خروسی بود که تصور میکرد خورشید به این دلیل طلوع میکند که قوقو لی قوقوی او را بشنود.

مردان از دو نوع خارج نیستند ; یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان.

من خواهان سه چیز در یک مرد هستم:ملاحت – شجاعت – وبلاهت.

عاقلترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریفته اند ولی همچنان ادعا میکنند که زن عاقل نیست.

مردها مثل نوزاد هستند..... توی اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشید

مردها مثل ماشین چمن زنی هستند..... به سختی روشن میشن و راه میفتن , موقع کار کردن حسابی سروصدا راه می اندازند و نیمی از اوقات هم اصلا کار نمی کنند.

نويسنده: hasti تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلااااااااااااااااااااااااااام به همه

سلام به دوستای گلم ببخشید اگه وبلاگم آپدیت نشد

این چند وقت هم سرم به شدت شلوغ بود هم کامپیوترم خراب شده بود  خلاصه شرمنده

دیگه از این به بعد سعی می کنم بیشتر مطلب بزارم  و همچنان منتظر نظراتتون هستم

خیلی خیلی هم دوستون دارم

نويسنده: hasti تاريخ: یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آموخته ام که ...

 


آموخته ام که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کرد

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است


آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت


آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم


آموخته ام  ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم


آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي


آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است


آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند


آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد


آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند


آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بیاورم .

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد


آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان


آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم


آموخته ام ... که فرصتها  هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد


آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم


آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
 

نويسنده: hasti تاريخ: چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک پنجره کافیست

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــ ــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــ گ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــد

و می شود از آنجــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ـــــــ ـ*ـ*ـ*ـ*ـــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــت

*ــــــــــــــــــــــــ� �ــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ـــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــ� �ـــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــ� � *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ� �ــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــ� �*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــ� �ـــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــ� �ــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*



نويسنده: hasti تاريخ: یک شنبه 26 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عمیق ترین ...

عکس های زیبای عاشقانه | aksfa.net

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاریست .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده است .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .

عمیق ترین درد در زندگی ناتمام ماندن قشنگ ترین داستان زندگیست که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی ...

 

نويسنده: hasti تاريخ: 7 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق تو

 

عاقبت از عشق تو اهل کلیسا می شوم

می کشم دست از مسلمانی مسیحا می شوم

آنقدر بر کشتی عشقت نشینم همچو ماه

یا به ساحل می رسم یا غرق دریا می شوم

 

نويسنده: hasti تاريخ: 28 آذر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رسم زندگی...

زندگی همیشه بهار نیست

زندگی همیشه سراب نیست

گاهی هم ابرهای خزان بر وجود آن سایبان مرگ می افکند و دست روزگار بی وفا باوفا ترین یاران را از هم جدا می کند .

اگر روزی روزگاری مرا فراموش کردی خاطراتم را به یاد بیاور و اگر وجودم در این دنیا نبود برای شادی روحم قطره ای اشک بیافشان ...

نويسنده: hasti تاريخ: 26 آذر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فاصله ...

من از این فاصله ها فاصله ها دلگیرم

بی تو اینجا چه غریبانه شبی می میرم

دل من با همه ی آدمکانی که به دنبال تواند

قهر می گردد و من با خود خود درگیرم

دیر سالیست که می خواهم از اینجا بروم

ولی انگار که با قلب زمین زنجیرم

مثل این است که من با همه ی هق هق خود

روی سجاده ی احساس تو جان می گیرم

ساعت گریه و غم هیچ نمی خوابد و من

در الفبای زمان خسته ی این تقدیرم

نويسنده: hasti تاريخ: 26 آذر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گریه ی عشق ...

 

 

 

 

یک پسر کوچک از مادرش پرسید : چرا گریه می کنی

 

مادرش به او گفت : زیرا من یک زن هستم . پسر بچه گفت : من نمی فهمم

مادرش او را در آغوش گرفت و گفت : تو هیچگاه نخواهی فهمید

بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید : چرا مادر بی دلیل گریه می کند.

پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می کنند.

پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند

بالاخره سئوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند و او از خدا پرسید : خدایا چرا زن ها به آسانی گریه میکندد؟

خدا گفت زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه های او را آن قدر قوی آفریدم  تا بار همه دنیا را به دوش بکشد. و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد.

من به او یک نیروی درونی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد.

به او توانایی دادم که درجایی که همه از جلو رفتن نا امید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود. به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند.

به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند.

به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد.به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را آزمایش میکند و به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند.

و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد . این اشک ها فقط مال اوست  و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد . او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد.

خدا گفت : زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح است و در قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.

نويسنده: hasti تاريخ: 26 آذر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تو ...

تو به رسم این محبت به من نگاه کن ، من به حرمت نگاهت به تو لبخند خواهم زد ...

تو به خاطر من آهنگی بساز ، من به تقدس آهنگت نوایی می خوانم ...

تو به حسن همه ی خوبی ها از خطاهای من بگذر ، من برای تقدیر از این همه خوبی به ت مهر می ورزم ...

تو به یاد همه ی خاطره ها مرا دوست بدار ، من به خاطر دوستیمان از تو سپاسگذار می شوم ...

تو در تاریکی همه ی شب ها به ستاره ها بنگر تا من به خاطر تو آسمان را نقاشی کنم ...

تو را سوگند به همه ی دوستی ها به عهدت وفا کن تا من به حرمت وفایت راضی به مرگ باشم ...

 

نويسنده: hasti تاريخ: 26 آذر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آرزوی من ...

آرزوی من این است که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی ،

آرزوی من این است یا شوی فراموشم یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم ،

آرزوی من این است که تو مثل یک سایه سرپناه من باشی لحظه ی تر گریه ،

آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده همسفر شوی با من در سکوت یک جاده ،

آرزوی من این است هستی تو من باشم ، لحظه های هشیاری مستی تو من باشم

آرزوی من این است تو غزال من باشی ، تک ستاره ی روشن در خیال من باشی ،

آرزوی من این است در شبی پر از رویا پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا ،

آرزوی من این است از سفر نگویی تو ، تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو

آرزوی من این است مثل لیلی و مجنون پیروی کنیم از عشق این جنون بی قانون ،

آرزوی من این است زیر سقف این دنیا من برای تو باشم تو برای من تنها ...

نويسنده: hasti تاريخ: 26 آذر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاش ...

 

 کاش بر ساحل رودی خاموش

عطر مرموز گیاهی بودم
 
چون بر آنجا گذرت می افتاد
 
به سراپای تو لب می سودم
 
کاش چون نای شبان می خواندم
 
به نوای دل دیوانه ی تو
 
خفته بر موج و امواج نسیم
 
می گذشتم ز در خانه ی تو
 
کاش چون پرتو خورشید بهار
 
سحر از پنجره می تابیدم
 
از پس پرده ی لرزان حریر
 
رنگ چشمان تو را می دیدم
 
کاش در بزم فرو رفته ی تو
 
خنده ی جام شرابی بودم
 
کاش در نیمه شبی دردآلود
 
سستی و مستی و خوابی بودم
 
کاش چون آیینه روشن می شد
 
دلم از نقش تو و خنده ی تو
 
صیحگاهان به تنم می لغزید
 
گرمی دست نوازنده ی تو
 
کاش چون برگ خزان رقص مرا
 
نیمی شب ماه تماشا می کرد
 
در دل باغچه ی خانه ی تو
 
شور من ولوله برپا می کرد
 
کاش چون یاد دل انگیز زنی
 
می خزیدم به دلت پر تشویش
 
ناگهان چشم تو را می دیدم
 
خیره بر جلوه ی زیبایی خویش
 
کاش در بستر تنهایی تو
 
پیکرم شمع گنه می افروخت
 
ریشه ی مهر تو و حسرت من
 
زین گنه کاری شیرین می سوخت
 
کاش از شاخه ی سرسبز حیات
 
گل اندوه مرا می چیدی
 
کاش در شعر من ای مایه ی عمر
 
شعله ی راز مرا می دیدی ...

 

نويسنده: hasti تاريخ: 26 آذر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

این منم ...

سلام من هستیم  تقریبا 21 سالمه ( بزرگ شدما ) وووووووووووووو از همه مهم تر بچه ی خطه ی سرسبز شمالم  دانشجوی روانشناسیم ( خانوم دکتریم واسه خودم  ) با یه عالمه آرزو های بزرگ

بزرگترینو مهمترین آرزوم اینه که یه شب تا صبح با قایق وسط دریا باشم  البته یه نفری که بی نهایت دوسش دارم فداشم می شم قول داده این آرزومو براورده کنه

بعدش دلم می خواد وسط یه جنگل بزرگ یه کلبه ی چوبی داشته باشم که از یه طرفش رودخونه رد شه اون طرفشم یه عالمه نارنگی باشه

از دنیا چیز زیادی ندارم ؛ یه عالمه عروسک دارم  که دلم بهشون خوشه همیشه مجبورم از ترس مهمونایی که بچه کوچیک دارن قایمشون کنم  و اگه عروسک خواستن با کلی ادعا بگم : من دیگه بزرگ شدم عروسک ندارم

هم سنگ دلم هم نیستم  مثلا اگه الان یه تفنگ بهم بدی می تونم خیلی راحت رو به روت وایسم و یه گلوله خالی کنم وسط پیشونیت  و اونقدر محکم شلیک کنم که جاش تا ابد رو پیشونیت یادگاری بمونه  طوری که دیگه هیچ وقت تو آیینه نگاه نکنی  ... سنگدل هم نیستم چون اشکم راه دوری نیست  جایی همین نزدیکی ها .... هم بلدم یواشکی گریه کنم  هم بلدم برم بشینم دقیقا تو مرکر خونه و زار زار گریه کنم

هم  لجباز هستم هم هستم  این یکیو کلا هستم  وقتی قاطی کنم دیگه هیچی تو کلم نمی ره  منم این مدلیم دیگه  

فکر کنم دیگه بسه کاملا شناسایی شدم

نويسنده: hasti تاريخ: 26 آذر 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام بچه ها من هستیم این وبلاگم یه جورایی دل نوشته های لحظه های تنهاییمه . امیدوارم خوشتون بیادو بهش سر بزنین راستی نظر یادتون نره ممنون

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to arez0oha.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com